نگاهی
که همیشه از آسمان دزدیده ام
و ستاره ای که هر شب با دستانم
خاموش می کنم
باور رفتن ...
باور گذشتن ...
باور باز نیامدن
و ردپایی مانده بر امتداد چشمانی
خسته
رویاهایی پر از التهاب
خوابهایی پر از تب
و چشمانی که
خیال رفتن ندارند درخشش ستاره هایت را از
من مگیر
تو که می دانی عاشقم.. عاشق برق چشمانت
یکرنگی دلت را پنهان نکن
تو که می دانی
دیوانه ام!
دیوانه ی آرامش آبی ات ای آسمان زندگی ام...